آخرخط زندگی برای من...

آخرخط دنیایی که دارم...خدایا چرا نگه نمیداری؟؟؟من خسته شدم...میخام پیاده شوم....

پانزدهمین پست

این متنو خوذم نوشتم....فقط و فقط برای یه نفره....اونم شیماست....

 

مثل همیشه تنها تو اتاقم نشسته بودم....

 

دلم گرفته بود....

 

احساس کردم از بیرون یه صدای آشنا میاد...

 

رفتم کنار پنجره و بیرون دیدم.....

 

آره همون صدای آشنا.... داشت بارون میومد.....

 

آسمونم مث من دلش گرفته بود.... داشت میبارید....

 

دلم طاقت نداشت تو اتاق پشته پنجره بشینم.... زدم از خونه بیرون.....

 

زیر بارون قدم میزدم و گریه میکردم....

 

هیچ کس حتی قطره های اشک روی گونه هام رو نمیدید.....

 

چه قشنگه.... قدم زدن.....زیر بارون.... گریه کردن با آسمون.... چرا....؟

 

چرا دلم گرفته....؟

 

چرا دارم گریه میکنم...؟

 

چرا دارم زیر بارون خیس میشم....؟

 

پس چرا هیچ کس چتری برام باز نمیکنه....؟

 

چون تنهام....؟

یعنی جواب همه سوالام همینه...؟؟؟

 

 

 

 اره؟؟؟جواب بده...خواهش میکنم...توتنها کسی هسی که همیشه حرفایی میزنی که یه خورده ارومم میکنه...

 

+ نوشته شده در دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:دلم گرفته,تنهایی,آخرخط, ساعت 16:42 توسط رها(آزاد در دنیای تنهایی خودش) |